ضد روانشناسی

اشتراک‌گذاری

ضد روانشناسی

دکتر مصطفی زارعان

استاد دانشگاه تبریز، مدیر مرکز مشاوره یاشام

دو دهه قبل و در صدا و سیما خانم دکتر سیما فردوسی (روانشناس بالینی و عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی) حرکتی را شروع کرد که به عقیده من بسیار شجاعانه بود: «هنرِ عمومیت بخشیدن به روانشناسی آکادمیک و جذاب سازی آن.» شاید خودِ خانم دکتر فردوسی هم در آن سالها نمی دانست که دست به چه کار مهم و شجاعانه ای می زند. ظاهر قضیه بسیار ساده بود؛ مردم زنگ می زدند و مشکلات شان را می گفتند و سپس ایشان نکاتی را به عنوان مشاوره و راهنمایی بیان می کردند. هرچند اِشکالات زیادی به آن ماجرا وارد بود، با این حال آنچه در این میان مهم بود حرکت ایشان در چارچوب های علمی البته با رنگ و بوی جذاب و مردمی بود. چیزی که بعدها و به صورت تصاعدی از مسیر اصلی منحرف شد و موجب پیدایش نسلی از روانشناس-نماها و مشاور-نماها شد که آسیب های عمده ای به پیکره روانشناسی علمی زدند و دود آن متاسفانه هم به چشم مردم رفت و هم به چشم حرفه روانشناسی.

واکنش جامعه روانشناسی علمی به این جریان، انکار و طرد بود اما مردم برعکس، با آغوش باز این جریان را پذیرفتند و به آن دامن زند. چه بسیار شارلاتان هایی که در این مسیر، یک شبه ره صد ساله رفتند و چه ثروت های هنگفتی که جابجا شد اما آنچه در این میان تقریباً مورد غفلت واقع شد، پیامدهای عموماً منفی این جریان بر وضعیت روانشناختی مردم بود. در باب اقبال عمومی به این جریان می توان عوامل مختلفی را برشمرد که غالباً برخاسته از باورها و ارزش های فرهنگی جامعه ما بوده اند از جمله مسئولیت گریزی (ما شما را موفق می کنیم شما لازم نیست کاری بکنید)؛ نیاز به منجی (پکیج آموزش زبان انگلیسی، مشکل مکالمه شما را حل می کند لازم نیست نگران باشید)؛ جستجوی میانبُرها (کاهش وزن فقط در یک هفته)؛ پاداش های بزرگ برای تلاش های کوچک (یک بار امتحان کنید دیگر هرگز این مشکل را نخواهید داشت)؛ تکیه بر شانس و قسمت (اگر با فلان تیپ افراد ازدواج کنید خوشبخت خواهید شد)؛ نکات طلایی (ده راه کوتاه برای رضایت از زندگی)؛ و مواردی از این دست.

نسل نخست از جریان های آسیب زننده به ساختار روانشناسی علمی که من به آن ها «ضدروانشناسی» می گویم، بیشتر محصول اثر بارنوم بوده اند. اثر بارنوم در روانشناسی به این معنا است که انسان ها توصیف های کلی ای را که درباره شان صدق می کند با احتمال بیشتری می پذیرند به ویژه اگر شخص توصیف کننده آدم معتبری باشد و درباره چیزهای مثبت صحبت کند. برای مثال، آنچه طالع بین ها و فال گیرها می گویند و ما می پذیریم، اکثراً خبرهای خوشی درباره گذشته و آینده درخشان ماست که می تواند برای هر شخصی اتفاق بیفتد (دو سال بعد به یک پیشرفت بزرگ می رسی؛ یا در ماه گذشته با یک فرد مهم ملاقات داشته ای).

از تعدادی دانش آموز تست هوش گرفته شد و به بعضی از آنها به صورت شانسی گفته شد که نمره بالایی بدست آورده اند. عملکرد تحصیلی این دانش آموزان با کمال تعجب بهتر شد چرا که دوست داشتند مطابق با انتظارات دیگران رفتار کنند. به این مورد در روانشناسی، اثر پیگمالیون گفته می شود که به طور خلاصه به معنای «انتظار دیگران از عملکرد شخصی» است. این موضوع در فرهنگ ما با اثر تلقین بسیار شبیه است به این صورت که یک فردِ مؤثر، برخی ویژگی ها و توانایی ها را به صورت تلقینی به ما گوشزد می کند و ما سعی می کنیم با تلاش و پشتکار، حائز آن خصوصیت ها شویم. باید بگویم گروه دیگری از ضدروانشناسی های نسل اول، برخاسته از این مفاهیم بوده اند و در ادبیات روزمره مردم بسیار نفوذ داشته اند از قبیل سخنرانی ها و کتاب های انگیزشی که با بهره گیری از اثر پیگمالیون و تلقین، سعی می کنند رفتارهای خاصی را در مردم ایجاد کنند.

مسیری که ضدروانشناسی تا بدین جا طی کرده تقریباً در اغلب کشورها عمومیت دارد و توده مردم معمولاً به سمت این جریان ها سوق پیدا می کنند. در برخی موارد، می توان آثار مثبت این جریان را در زندگی بخشی از مردم ملاحظه کرد. با این حال، آنچه باعث شد این متن را بنویسم، نسل دوم ضدروانشناسی ها است که شامل تأثیرپذیری گروهی از روانشناسان و مشاوران از جریان های این چنینی و حتا گاهی فعالیت بالینی و مشاوره ای با الهام از چنین رویکردهایی است که در ادامه به برخی از آن ها اشاره می شود.

یادم می آید دانشجویی داشتم که همیشه با تأخیر وارد کلاس می شد، در ردیف آخر می نشست، با دوستش شیطنت می کرد، در وسط کلاس چندبار بیرون می رفت، و خلاصه هر کاری می کرد به جز توجه به کلاس و درس. یک بار هم که از او خواستم درباره مطلب درسی اظهار نظر کند، چند انتقاد ریز و درشت به من و درسم وارد کرد و از کلاس خارج شد. بغل دستی اش هم دستِ کمی از او نداشت و همچون دانشجوهای آب زیرِ کاهی بود که فقط بلندند جوِّ کلاس را به هم بزنند و زیر لب غُرغُر کنند. فکر می کنید سرنوشتِ این دو در امتحان پایان ترم چه شد؟ وقتی برگه های شان را برداشتم که تصحیح کنم، خودم را آماده کرده بودم تا دو عدد «صفر» نثارشان کنم! این آمادگیِ ذهنی برای اقدام مبتنی بر قضاوت قبلی در روانشناسی به اثر هاله ای معروف است؛ نوعی خطا در شناخت و تصمیم گیری که عموماً از حقیقت و انصاف دور بوده و نتیجه پیشداوری های شخصی ما از مسایل مختلف است. بسیاری از ما- و به خصوص ما روانشناس ها- خواسته یا ناخواسته تحت تأثیر این گرایش ذهنی رفتار می کنیم و از پیامدهای ناگوار آن اغلب بی خبریم. تا یادم نرفته بگویم که هر دوی آن دانشجوها در پایان ترم نمره 20 گرفتند و یکی از آن ها در حال حاضر با مرکز مشاوره ما همکاری می کند!

اثر هاله ای، می تواند فعالیت های بالینی و درمانی ما روانشناس ها را به شیوه های مختلف تحت تأثیر قرار دهد. بدین ترتیب که برخی روانشناس ها تجربه و ادراک شخصی شان را به عنوان راهکار علمی و درمانی به خورد مراجعان می دهند. برای مثال، بارها دیده ام روانشناس هایی که خودشان صاحب فرزند هستند و شیوه تربیتی شخصی شان را به عنوان یک شیوه علمی معرفی می کنند، یا مشاورهایی که با روش فُلان درس خوانده اند و آن روش را به تمامی مراجعان شان توصیه می کنند. بخش دیگری از اثر هاله ای در فعالیت بالینی، خود را در ارائه راهکارهای عقل سلیمی نشان می دهد. هر انسان بالغ و خردمندی، درجاتی از عقل و قوای ذهنی دارد که می تواند راهگشای مسایل و مشکلات او در زندگی روزمره باشد. این در حالی است که برخی مستندات علمی، در نقطه مقابل عقل سلیم قرار می گیرند. برای مثال، اگر از بخاری دورتر شوید، گرمای بخاری شما را اذیت نخواهد کرد؛ اگر از سروصدا دورتر شوید آرامش بیشتری خواهید داشت؛ به همین سیاق برخی از همکاران ما معتقدند که اگر از افکار منفی خود دورتر شوید برای شما بهتر خواهد بود! در حالی که نه تنها رهایی نخواهید یافت بلکه مشغله فکری شما رفته رفته زیاد و زیادتر خواهد شد تا این که شما را از پای درآورد!

خطای دیگری که امروزه در میان برخی درمانگرها شایع شده، واگذاری مسیر درمانی به خواست و اراده درمانجویان است. بر همه آشکار است که مصرف دارو، می تواند علایم و نشانه های وسواس را تا حدی کنترل کند، با این حال، درمان روانشناختی برای دستیابی به نتایج درمانی پایدارتر، ضرورت دارد. اغلبِ مراجعانِ مبتلا به بیماری های مزمن از جمله وسواس گرایش بیشتری به دارو دارند و نمی خواهند تن به دستورالعمل های رواندرمانی بدهند (البته اخیراً روند برعکس شده است). در اینجا معمولاً درمانگر حرفه ای تلاش می کند در کنار مصرف دارو، راهکارهای درمانی اش را با غلبه بر مقاومت های بیمار، پیاده کند. اما آن دسته از درمانگرهای مبتدی که رضایت ظاهری بیمار را نشانه پیشرفت درمان می دانند، از پیگیری رواندرمانی منصرف می شوند چون که بیمار «نمی خواهد» دستورات را انجام دهد. یا مراجعی را در نظر بگیرید که به تازگی وارد دوره های فرادرمانی شده و اظهار رضایت می کند. درمانگرِ مبتدی فکر می کند وقتی بیمار نتیجه می گیرد و راضی است، دلیلی برای ممانعت وجود ندارد. همین داستان درباره عرفان حلقه و عرفان کیهانی و جز این ها وجود دارد.

در پایان می خواهم بپردازم به نسل سوم از ضدروانشناسی ها که بیشتر در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی شایع شده اند. خوب می دانیم که شبکه های اجتماعی مانند تلگرام و اینستاگرام منجر به راه اندازی کسب و کارهای شخصی شده اند که در بیشتر موارد، بدون نیاز به اخذ مجوزهای لازم از مراجع ذیصلاح و صرفاً با تکیه بر تعداد فالوورها به کار خود رونق داده اند. آنچه در این بازار مکاره حرف نخست را می زند، حفظ و افزایش تعداد فالوورها است که منجر به بالا رفتن اعتبار برند و درآمدزایی بیشتر می شود. حالا بیایید دو پیج اینستا را برای تان مثال بزنم. در پیج اول، شما هر آنچه را که دوست دارید یا نیاز دارید پیدا می کنید که به زبانی ساده و کوتاه بیان شده است. در پیج دوم، محتوایی طولانی، علمی و فنی وجود دارد که به اشتباهات ما و آن گونه که باید باشیم می پردازد. ارزیابی مختصری که از پیج های اینستا داشتم نشان داد مردم اغلب به پیج هایی با محتوای ساده، کوتاه و جذاب بیشتر گرایش دارند. نظریه ناهماهنگی شناختی فستینگر هم به همین موضوع اشاره دارد، بدین ترتیب که مردم ترجیح می دهند اطلاعاتی را دریافت کنند که مطابق با دانسته ها و انتظارات پیشین آن ها باشد و نیازی نداشته باشند تا مطالب جدید یا متفاوت را تحلیل کنند. اغلبِ پیج های روانشناسی که در فضای اینستا فعالیت می کنند به ناچار تحت این دو فشار قرار دارند: کوتاه و غیرِچالشی. البته اگر این دو ویژگی را درباره مسایل تابو از جمله خیانت جنسی و خودارضایی استفاده کنیم میزان گرایش مخاطب بیشتر و بیشتر می شود. بنابراین به طور خلاصه باید بگویم شمار زیادی از پیج های روانشناسی (و نه همه آن ها) سعی دارند مطالب ممنوعه را آن گونه که ما دوست داریم بشنویم به شیوه ای جذاب و کوتاه بیان کنند و متاسفانه اسم آن را می گذارند روانشناسی. شرایط وقتی بدتر می شود که این پیج ها ادعا می کنند برای مشکلات بالینی مردم راهکارهایی دارند که با مطالعه آن ها متوجه بسیاری از خطاها و اثرهای فوق می شویم.

ما در دانشکده مان فردی داریم به نام «آقا محمد» یک انسان بسیار شریف که سالها است مسئول فتوکپی جزوات می باشد. یک بار آقا محمد را در رستوران دیدم و گفتم می شود از این جزوه برایم کپی کنی؟ با طمأنینه خاصی گفت بله حتما. فقط اینجا نمی شود و باید برویم دانشکده. باهم رفتیم و وارد اتاق کپی شدیم. جزوه را دادم و منتظر بودم کپی کند. دوباره با آرامش و صبوری خاص خودش گفت باید صبر کنید تا دستگاه کپی آماده شود… داشتم به این فکر می کردم که چرا فعالیت بالینی ما روانشناس ها و مشاورها گاهی از اتاق درمان به صفحات مجازی و مهمانی ها کشیده می شود و برای حرفه خودمان ارزش و شأن و اعتبار قائل نیستیم؟ این که رواندرمانی دستگاه ندارد تا روشن شود، و از کلمات و اصطلاحات فنی و خارجی استفاده نمی کند چرا باعث می شود فکر کنیم آن را می شود در هر جایی و هر شرایطی به کار برد؟ البته این امر با مشاوره آنلاین و از راه دور که در چارچوب های حرفه ای انجام می شود فرق می کند و بیشتر روی سخنم با آن هایی است که دست به هر کاری می زنند تا درآمد صفحه شان را بالا ببرند و به محتوایی که در اختیار مخاطب قرار می دهند، دقت نمی کنند.